حضرت سجاد ( ع )
نام معصوم ششم علی ( ع ) است . وی فرزند حسین بن علی بن ابیطالب ( ع )
و ملقب به "سجاد" و "زین العابدین " می باشد . امام سجاد در سال 38هجری در
مدینه
ولادت یافت . حضرت سجاد در واقعه جانگداز کربلا حضور داشت ولی به علت
بیماری
و تب شدید از آن حادثه جان به سلامت برد ، زیرا جهاد از بیمار برداشته شده
است
و پدر بزرگوارش - با همه علاقه ای که فرزندش به شرکت در آن واقعه داشت - به
او
اجازه جنگ کردن نداد . مصلحت الهی این بود که آن رشته گسیخته نشود و امام
سجاد
وارث آن رسالت بزرگ ، یعنی امامت و ولایت گردد . این بیماری موقت چند روزی
بیش ادامه نیافت و پس از آن حضرت زین العابدین 35سال عمر کرد که تمام آن
مدت به مبارزه و خدمت به خلق و عبادت و مناجات با حق سپری شد .
سن شریف حضرت سجاد ( ع ) را در روز دهم محرم سال 61هجری که بنا به وصیت
پدر و امر خدا و رسول خدا ( ص ) به امامت رسید ، به اختلاف روایات در حدود
24
سال نوشته اند . مادر حضرت سجاد بنا بر مشهور "شهربانو" دختر یزدگرد
ساسانی بوده
است .
آنچه در حادثه کربلا بدان نیاز بود ، بهره برداری از این قیام و حماسه
بی نظیر و نشر پیام شهادت حسین ( ع ) بود ، که حضرت سجاد ( ع ) در ضمن
اسارت
با عمه اش زینب ( ع ) آن را با شجاعت و شهامت و قدرت بی نظیر در جهان آن رو
فریاد کردند . فریادی که طنین آن قرنهاست باقی مانده و - برای همیشه -
جاودان
خواهد ماند . واقعه کربلا با همه ابعاد عظیم و بی مانندش پر از شور حماسی و
وفا
و صفا و ایمان خالص در عصر روز عاشورا ظاهرا به پایان آمد ، اما مأموریت
حضرت
سجاد ( ع ) و زینب کبری ( س ) از آن زمان آغاز شد . اهل بیت اسیر را از
قتلگاه عشق و راهیان به سوی "الله " و از کنار نعشهای پاره پاره به
خون خفته جدا
کردند . حضرت سجاد ( ع ) را در حال بیماری بر شتری بی هودج سوار کردند و دو
پای
حضرتش را از زیر شکم آن حیوان به زنجیر بستند . سایر اسیران را نیز بر
شتران
سوار کرده ، روانه کوفه نمودند . کوفه ای که در زیر سنگینی و خفقان حاکم بر
آن
بهت زده بر جای مانده بود و جرأت نفس کشیدن نداشت ، زیرا ابن زیاد
دستور
داده بود رؤسای قبایل مختلف را به زندان اندازند و مردم را گفته بود بدون
اسلحه
از خانه ها خارج شوند . در چنین حالتی دستور داد سرهای مقدس شهدا را بین
سرکردگان قبایلی که در کربلا بودند تقسیم و سر امام شهید حضرت ابا عبد الله
الحسین را در جلو کاروان حمل کنند . بدین صورت کاروان را وارد شهر کوفه
نمودند .
عبید الله زیاد می خواست وحشتی در مردم ایجاد کند و این فتح نمایان خود را
به
چشم مردم آورد . با این تدبیرهای امنیتی چه شد که نتوانستند جلو بیانات
آتشین و
پیام کوبنده زن پولادین تاریخ حضرت زینب ( س ) را بگیرند ؟ گویی مردم کوفه
تازه از خواب بیدار شده و دریافته اند که این اسیران ، اولاد علی ( ع ) و
فرزندان
پیغمبر اسلام ( ص ) می باشند که مردانشان در کربلا نزدیک کوفه به شمشیر
بیداد
کشته شده اند . همهمه از مردم برخاست و کم کم تبدیل به گریه شد . حضرت سجاد
( ع ) در حال اسارت و خستگی و بیماری به مردم نگریست و فرمود : اینان بر ما
می گریند ؟ پس عزیزان ما را چه کسی کشته است ؟ زینب خواهر حسین ( ع ) مردم
را
امر به سکوت کرد و پس از حمد و ثنای خداوند متعال و درود بر پیامبر
گرانقدرش ،
حضرت محمد ( ص ) فرمود : "... ای اهل کوفه ، ای حیلت گران و مکراندیشان و
غداران ، هرگز این گریه های شما را سکون مباد . مثل شما ، مثل زنی است که
از
بامداد تا شام رشته خویش می تابید و از شام تا صبح به دست خود بازمی گشاد .
هشدار که بنای ایمان بر مکر و نیرنگ نهاده اید ..." .
سپس حضرت زینب ( ع ) مردم کوفه را سخت ملامت فرمود و گفت : "همانا
دامان شخصیت خود را با عاری و ننگی بزرگ آلود کردید که هرگز تا قیامت این
آلودگی را از خود نتوانید دور کرد . خواری و ذلت بر شما باد . مگر نمی
دانید
کدام جگرگوشه از رسول الله ( ص ) را بشکافتید ، و چه عهد و پیمان که
بشکستید ،
و بزرگان عترت و آزادگان ذریه او را به اسیری بردید ، و خون پاک او
به ناحق
ریختید ..." .
مردم کوفه آنچنان ساکت و آرام شدند که گویی مرغ بر سر آنها نشسته !
سخنان کوبنده زینب ( ع ) که گویا از حلقوم پاک علی ( ع ) خارج می شد ،
مردم بی وفای کوفه را دچار بهت و حیرت کرد . شگفتا این صدای علی ( ع ) است
که
گویا در فضای کوفه طنین انداز است ... .
امام سجاد ( ع ) عمه اش را امر به سکوت فرمود .
ابن زیاد دستور داد امام سجاد ( ع ) و زینب کبری و سایر اسیران را به
مجلس وی آوردند ، و در آن جا جسارت را نسبت به سر مقدس حسین ( ع ) و اسیران
کربلا به حد اعلا رسانید ، و آنچه در چنته دناءت و رذالت داشت نشان داد ، و
آنچه لازمه پستی ذاتش بود آشکار نمود .